معنی يُحيِي
يُحيِي
زنده کردن، نبخشیدن
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با يُحيِي
مُحيِي
مُحيِي
یادگار، اِحیا کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
يُؤوِي
يُؤوِي
پَناه دادَن، پَناه مِی دَهَد
دیکشنری عربی به فارسی
يُؤذِي
يُؤذِي
آسیب رِساندَن، دَرد دارَد، آسیب زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
يُلقِي
يُلقِي
اَز بَر خوٰاندَن، او مِی زَند
دیکشنری عربی به فارسی
يُلغِي
يُلغِي
لَغو کَردَن، لَغو مِی کُند، باطِل کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
يُعفِي
يُعفِي
مُعاف کَردَن، او بَهانه مِی کُند
دیکشنری عربی به فارسی
يُخفِي
يُخفِي
پِنهان کَردَن، پِنهان مِی کُند
دیکشنری عربی به فارسی
يَحنِي
يَحنِي
تَعظیم کَردَن، تَعظیم مِی کُند
دیکشنری عربی به فارسی
يَحمِي
يَحمِي
زِرِه پوش کَردَن، او مُحافِظَت مِی کُند، بَر تِست کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی