معنی يَمنَحُ
يَمنَحُ
اعطا کردن، اعطا شد
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با يَمنَحُ
يَمسَحُ
يَمسَحُ
لَکِّه دار کَردَن، او پاک مِی کُند
دیکشنری عربی به فارسی
يَملَأُ
يَملَأُ
دُوبارِه پُر کَردَن، پُر مِی کُند، پُر کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
يَفرَحُ
يَفرَحُ
شاد بودَن، او خُوشحال مِی شَوَد
دیکشنری عربی به فارسی
يَفتَحُ
يَفتَحُ
کِشاوَرزی کَردَن، باز مِی شَوَد، مُتِوَقِّف شُدَن
دیکشنری عربی به فارسی
يَطمَحُ
يَطمَحُ
آرِزو داشتَن، او آرِزو دارَد
دیکشنری عربی به فارسی
يَطرَحُ
يَطرَحُ
مَحروم کَردَن، تَفرِیق مِی کُند، تَفرِیق کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
يَصنَعُ
يَصنَعُ
طَبَقِه بَندی کَردَن، او مِی سازَد، ساختَن، مُدِل کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
يَصدَحُ
يَصدَحُ
هوهو کَردَن، صِدایَش دُرُست اَست
دیکشنری عربی به فارسی
يَسمَحُ
يَسمَحُ
اِجازِه دادَن، اِجازِه می دَهَد
دیکشنری عربی به فارسی