معنی يَفعَلُ
يَفعَلُ
عمل کردن، او انجام می دهد
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با يَفعَلُ
يَفشَلُ
يَفشَلُ
وَاکُنِش مَعکوس دادَن، او شِکَست مِی خُورد، شِکَست خُوردَن
دیکشنری عربی به فارسی
يَقبَلُ
يَقبَلُ
پَذیرُفتَن، او قَبول مِی کُند
دیکشنری عربی به فارسی
يَفهَمُ
يَفهَمُ
تَشخیص دادَن، مِی فَهمَد
دیکشنری عربی به فارسی
يَفصِلُ
يَفصِلُ
بَیان کَردَن، او جُدا مِی شَوَد، قَطع کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
يَفرَحُ
يَفرَحُ
شاد بودَن، او خُوشحال مِی شَوَد
دیکشنری عربی به فارسی
يَفحَصُ
يَفحَصُ
بَررَسی کَردَن، او بَررَسی مِی کُند
دیکشنری عربی به فارسی
يَفتَحُ
يَفتَحُ
کِشاوَرزی کَردَن، باز مِی شَوَد، مُتِوَقِّف شُدَن
دیکشنری عربی به فارسی
يَعمَلُ
يَعمَلُ
عَمَل کَردَن، او کار مِی کُند
دیکشنری عربی به فارسی
يَطعَنُ
يَطعَنُ
تِرکاندَن، او چاقو مِی زَند
دیکشنری عربی به فارسی