معنی يَسمَحُ
يَسمَحُ
اجازه دادن، اجازه می دهد
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با يَسمَحُ
يَمسَحُ
يَمسَحُ
لَکِّه دار کَردَن، او پاک مِی کُند
دیکشنری عربی به فارسی
يَطمَحُ
يَطمَحُ
آرِزو داشتَن، او آرِزو دارَد
دیکشنری عربی به فارسی
يَسمَعُ
يَسمَعُ
شِنیدَن، او مِی شِنَوَد
دیکشنری عربی به فارسی
يَسبَحُ
يَسبَحُ
شِنا کَردَن، او شِنا مِی کُند
دیکشنری عربی به فارسی
يَمنَحُ
يَمنَحُ
اِعطا کَردَن، اِعطا شُد
دیکشنری عربی به فارسی
يَقمَعُ
يَقمَعُ
سَرکوب کَردَن، سَرکوب مِی کُند
دیکشنری عربی به فارسی
يَفرَحُ
يَفرَحُ
شاد بودَن، او خُوشحال مِی شَوَد
دیکشنری عربی به فارسی
يَفتَحُ
يَفتَحُ
کِشاوَرزی کَردَن، باز مِی شَوَد، مُتِوَقِّف شُدَن
دیکشنری عربی به فارسی
يَعمَلُ
يَعمَلُ
عَمَل کَردَن، او کار مِی کُند
دیکشنری عربی به فارسی