معنی يَبلَعُ
يَبلَعُ
بلعیدن، آب دهانش را قورت می دهد
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با يَبلَعُ
يَصلَعُ
يَصلَعُ
کَچَل شُدَن، او کَچَل مِی شَوَد
دیکشنری عربی به فارسی
يَنفَعُ
يَنفَعُ
مُفید بودَن، کار مِی کُند
دیکشنری عربی به فارسی
يَملَأُ
يَملَأُ
دُوبارِه پُر کَردَن، پُر مِی کُند، پُر کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
يَقمَعُ
يَقمَعُ
سَرکوب کَردَن، سَرکوب مِی کُند
دیکشنری عربی به فارسی
يَطبَعُ
يَطبَعُ
چاپ کَردَن، چاپ مِی کُند
دیکشنری عربی به فارسی
يَصنَعُ
يَصنَعُ
طَبَقِه بَندی کَردَن، او مِی سازَد، ساختَن، مُدِل کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
يَسمَعُ
يَسمَعُ
شِنیدَن، او مِی شِنَوَد
دیکشنری عربی به فارسی
يَرفَعُ
يَرفَعُ
بالا بُردَن، او بالا مِی بَرَد، بُلَند کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
يَدفَعُ
يَدفَعُ
وادار کَردَن، او پَرداخت مِی کُند
دیکشنری عربی به فارسی