ترجمه وَصف به فارسی - دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با وَصف
واصف
واصف
صفت کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ستایشگر. (آنندراج). ستاینده. (ناظم الاطباء). مدح کننده: واصفان حلیۀ جمالش به تحیر منسوب که ماعرفناک حق معرفتک. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
واصف
واصف
مولوی معراج الدین از شعراست. برای آگاهی از شرح حال وی رجوع به ’فرهنگ سخنوران’ و ’شمع انجمن’ امیرالملک سید محمد بن حسن خان بهادر شود
لغت نامه دهخدا
وصف
وصف
زاب فروزه، ستودن زاییدن صفت کردن و ستودن چیزی را، شرح دادن، توصیف چیزی: (اگر وصف آن چنانچه راویان از دیده باز میگویند نوشته شود البته بر مبالغه و اغراق محمول افتد) یا وصف تمام گفت
فرهنگ لغت هوشیار
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.