معنی نَعنَعَ
نَعنَعَ
نعناع تهیّه کردن، نعناع
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با نَعنَعَ
أَقنَعَ
أَقنَعَ
قانِع کَردَن، او مُتِقاعِد کَرد، مُتِقاعِد کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
نَازَعَ
نَازَعَ
مُجادِلِه کَردَن، او مُناقِشِه کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
نَوَّعَ
نَوَّعَ
نَوع دادَن، نُوع، تَنَوُّع دادَن
دیکشنری عربی به فارسی
صَنَعَ
صَنَعَ
جَعبِه کَردَن، ساختَن، تَولِید کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
مَنَعَ
مَنَعَ
مُمانِعَت کَردَن، مَنع کَردَن، اِجازِه نَدادَن، جِلوگیری کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
نَفَعَ
نَفَعَ
تأثیر گُذاشتَن، کار کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
نَزَعَ
نَزَعَ
بی سِلاح کَردَن، خُلعِ سِلاح، اَز اَسلَحِه خالی کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
نَقَعَ
نَقَعَ
خیس کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی