معنی نَبَحَ
نَبَحَ
پارس کردن، پارس کرد
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با نَبَحَ
ذَبَحَ
ذَبَحَ
کُشتَن، ذِبح
دیکشنری عربی به فارسی
نَصَحَ
نَصَحَ
نُوک زَدَن، نَصیحَت کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
نَبَتَ
نَبَتَ
روییدَن، جَوانِه زَد
دیکشنری عربی به فارسی
حَبَكَ
حَبَكَ
رِشتِه کَردَن، او شُما را دوست داشت
دیکشنری عربی به فارسی
حَبَسَ
حَبَسَ
کُپِّه کَردَن، حَبس، بازداشت کَردَن، حَبس کَردَن، مَحبوس کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
خَبَزَ
خَبَزَ
پُختَن، نان، کِیک پُختَن
دیکشنری عربی به فارسی
رَابَحَ
رَابَحَ
سود بُردَن، بَرَندِه
دیکشنری عربی به فارسی
جَرَحَ
جَرَحَ
آسیب زَدَن، جِراحَت، زور زَدَن، زَخم بَرداشتَن، زَخم زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
جَبَسَ
جَبَسَ
گَچ کاری کَردَن، گَچ
دیکشنری عربی به فارسی