معنی مُتَمتِم
مُتَمتِم
زیر لب غرغرکننده، زمزمه کرد
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با مُتَمتِم
مُتَرجِم
مُتَرجِم
مُتَرجِم
دیکشنری عربی به فارسی
مُصَمِّم
مُصَمِّم
آرایِشگَر، طَرّاح، مُصَمَّم
دیکشنری عربی به فارسی
مُستَمتِع
مُستَمتِع
سَرگَرم، سَرگَرم شُدِه، جالِب
دیکشنری عربی به فارسی
مُرَمِّم
مُرَمِّم
بازسازی کُنَندِه، بازیابی شُد
دیکشنری عربی به فارسی