معنی مَوقِع
مَوقِع
موقعیت، مکان
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با مَوقِع
مَوقِف
مَوقِف
نِگَرِش، مُوقِعِیَت، مَوضِع
دیکشنری عربی به فارسی
مَوقِيت
مَوقِيت
مُناسِب، زَمان بَندی
دیکشنری عربی به فارسی
مَوقُوع
مَوقُوع
اِمضا شُدِه، اِمضا کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
مَوعِد
مَوعِد
قَرارِ مُلاقات، یِک قَرارِ مُلاقات
دیکشنری عربی به فارسی
مَفجِع
مَفجِع
کَر کُنَندِه، دِلخَراش
دیکشنری عربی به فارسی
مَانِع
مَانِع
بازدارَندِه، مَن مُشکِلی نَدارَم
دیکشنری عربی به فارسی
مَشرِع
مَشرِع
قانون گُذار
دیکشنری عربی به فارسی
مَرجِع
مَرجِع
مَرجَع
دیکشنری عربی به فارسی
ماوقع
ماوقع
آنچه واقع شده، آنچه به وقوع پیوسته، واقعه
فرهنگ فارسی عمید