معنی مَوقُوع
مَوقُوع
امضا شده، امضا کرد
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با مَوقُوع
مَوقُوت
مَوقُوت
مُوَقَّت، زَمان بَندی، مُوَقَّتی
دیکشنری عربی به فارسی
مَبقُوع
مَبقُوع
خال دار، خال خال، لَکِّه دار
دیکشنری عربی به فارسی
مَوهُوب
مَوهُوب
بااِستِعداد
دیکشنری عربی به فارسی
مَوعُود
مَوعُود
وَعدِه دادِه شُدِه، قُول دادِه
دیکشنری عربی به فارسی
مَوجُود
مَوجُود
مُوجود
دیکشنری عربی به فارسی
مَوثُوق
مَوثُوق
مُورِدِ اِعتِماد، قابِلِ اِعتِماد، اِعتِمادآوَر
دیکشنری عربی به فارسی
مَنقُوض
مَنقُوض
مُنقَضی شُدِه، لَغو شُد
دیکشنری عربی به فارسی
مَفقُود
مَفقُود
بی اِعتِبار، گُم شُدِه، بَدبَخت
دیکشنری عربی به فارسی
مَفجُوع
مَفجُوع
دِل شِکَستِه، مُضطَرِب
دیکشنری عربی به فارسی