مانع مانع باز دارنده، جلوگیری کننده، کنایه از مشکل، معضلمانع شدن: منع کردن، جلوگیری کردن فرهنگ فارسی عمید
مصنع مصنع جایی که آب باران در آن جمع شود مانند حوض، آب گیر، آب انبار، کارگاه، کارخانه فرهنگ فارسی عمید
مصنع مصنع کار گاه، ده، کلات، کاخ، آبگیر شمر شمرهای او چون چراغ بهشت (فردوسی) محلی که آب باران در آن جمع شود جای گرد آمدن آب باران آبگیر: عرضگاه دشت موقف عرض جناتست از آنک مصنع او کوثر و سقاش رضوان دیده اند. (خاقانی)، ده قریه، قلعه، کارخانه کارگاه، جمع مصانع فرهنگ لغت هوشیار
مشنع مشنع زشت شده، سرزنش شده زشت گرداننده، سرزنش کننده بد گفته شده زشت گردانیده بد گوینده زشت گردانیده فرهنگ لغت هوشیار
مقنع مقنع پارسی تازی گشته مغنا مکنا روسری خرسند کننده پارچه ای که زنان سر خود را بدان پوشانند روسری مقنعه فرهنگ لغت هوشیار