معنی مَسطُوح
مَسطُوح
بیضوی، تخت
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با مَسطُوح
مَسمُوح
مَسمُوح
مَجازی، مُجاز اَست
دیکشنری عربی به فارسی
مَنطُوق
مَنطُوق
تَلَفُّظ شُدِه، صُحبَت کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
مَنصُوح
مَنصُوح
مَطلوب، صادِقانِه
دیکشنری عربی به فارسی
مَقرُوح
مَقرُوح
نِفرَت اَنگیز، دَردناک
دیکشنری عربی به فارسی
مَفتُوح
مَفتُوح
باز شُدِه، باز کَردَن، زیرنِویس دار
دیکشنری عربی به فارسی
مَحطُوم
مَحطُوم
شِکَستِه
دیکشنری عربی به فارسی
مَجرُوح
مَجرُوح
پَریشان، صَدَمِه دیدِه، آسیب دیدِه، مَجروح
دیکشنری عربی به فارسی
مَسئُول
مَسئُول
مَسئول
دیکشنری عربی به فارسی
مَسؤُول
مَسؤُول
مَسئول
دیکشنری عربی به فارسی