معنی مَجَالَ
مَجَالَ
میدان دادن، منطقه
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با مَجَالَ
أَطَالَ
أَطَالَ
طولانی کَردَن، طولانی کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
أَزَالَ
أَزَالَ
مَحروم کَردَن، او حَذف کَرد، حَذف کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
أَجَاعَ
أَجَاعَ
لاغَر کَردَن، او گُرُسنِگی گِرِفت
دیکشنری عربی به فارسی
أَجَارَ
أَجَارَ
مُجَوِّز دادَن، او اِجارِه کَرد، اِجارِه کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
أَجَابَ
أَجَابَ
پاسُخ دادَن، او پاسُخ داد
دیکشنری عربی به فارسی
تَجَارَ
تَجَارَ
تَبادُل کَردَن، بازَرگانان
دیکشنری عربی به فارسی
مَوَالٍ
مَوَالٍ
وَفادار
دیکشنری عربی به فارسی
مَقَالَة
مَقَالَة
مَقالِه
دیکشنری عربی به فارسی
مَجَاعَة
مَجَاعَة
قَحطی
دیکشنری عربی به فارسی