جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با قِشر

قاشر

قاشر
پسرو اسپ هنگام آورد (مسابقه)، پوست کننده خراشنده و جدا کننده پوست، دارویی که براثر سوزاندن قسمتهای سطحی جلد قسمتی از آن را از قسمتهای جلد جدا کند از قبیل قسط و زرآوند
فرهنگ لغت هوشیار

قاشر

قاشر
خراشنده و جدا کننده پوست، دارویی که بر اثر سوزاندن قسمت های سطحی جلد قسمتی از آن را از قسمت های عمقی جلد جدا کند از قبیل قسط و زرآوند
قاشر
فرهنگ فارسی معین

قاشر

قاشر
نعت فاعلی از قشر. پوست کننده. مقشرکننده. (ناظم الاطباء) ، آن است که از غایت جلا دادن عضو، اجزای فاسده را ببرد مانند خربزۀ چکانی ؟ (بحر الجواهر). و هو الدواء الذی من شأنه لفرط جلائه ان یجلوا اجزائه الجلد الفاسده مثل القسط و الزراوند و کل ما ینفع البهق و الکلف و نحوهما. (کتاب دوم قانون ابوعلی ص 149)
اسبی که در میدان از پس همه آید. اسب تک آور بعد اسبان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

قاشر

قاشر
نام گشنی که آن را بشومی مثل زدندی و گفتندی: اشام من قاشر، یعنی شومتر از قاشر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). هو فحل لبنی عوانه بن سعد بن زید مناه بن تمیم و قال لقوم ابل تذکر فاستطر قوه رجاء ان یؤنث ابلهم فماتت الامهات والنسل و یقال قاشر اسم رجل و هو قاشربن مرّه اخو زرقاء الیمامه و هوالذی جلب الخیل الی جوحتی استأصلهم. (مجمع الامثال میدانی ص 332)
لغت نامه دهخدا

قشر

قشر
لایه، پوسته، در علم جامعه شناسی کنایه از گروهی از افراد جامعه که دارای ویژگی شغلی یا اجتماعی یکسان هستند، پوست و پوشش چیزی
قشر
فرهنگ فارسی عمید

قشر

قشر
پوست. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پوست هر چیزی، و در عرف، پوست خشخاش. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح صوفیه) علم ظاهر که نگاه میدارد باطن را. (کشاف اصطلاحات الفنون از لطایف اللغات) ، پوشش هر چیزی و پردۀ آن، عرضی یا خلفی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، لباس، هرچه باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قشور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا