جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فَخم

فلخم

فلخم
آلت سنگ اندازی که از رسن دوتاه (پشمی یا ابریشمی) سازند و بدان سنگ اندازند. توضیح بعض استادان فلاخن را با من و گلشن قافیه کرده اند ازینرو بعضی فلاخن بضم خای معجمه - که مشهور است - خطا دانسته اند. آلتی است از چوب که بر زه کمان زنند تا پنبه حلاجی شود مشته حلاجان: گر تو بخواهی (تو خواهی) که بفخمند ترا پنبه همی - من بیایم که یک فلخم دارم کاری
فرهنگ لغت هوشیار

فلخم

فلخم
فلاخن، قلاب سنگ، ابزاری برای پرتاب کردن سنگ و آن رشته ای بوده که آن را از نخ یا ابریشم می بافتند، فلخمه، فلماخن، فلخمان، پلخم، فلاخان
فلخم
فرهنگ فارسی معین

فلخم

فلخم
فلخمه، مشته حلاجی که بر زه کمان می زنند تا پنبه حلاجی شود
فلخم
فرهنگ فارسی معین

ضَخم

ضَخم
پُرگوشت، بُزُرگ، حَجیم، بِسیار بُزُرگ، غول آسا، سَنگین، غول مانَند، قابِلِ تَوَجُّه، عَظیم
دیکشنری عربی به فارسی

فلخم

فلخم
فلاخن که آلت سنگ اندازی باشد. (برهان). پلخم. فلخمان. پلخمان. فلخمه. فلاخن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به این کلمات شود
لغت نامه دهخدا

فلخم

فلخم
مشتۀ حلاجان را گویند، و آن آلتی باشد از چوب که بر زه کمان زنند تا پنبه حلاجی شود. (برهان). محلاج ندافان بود. (اسدی) :
گر بخواهی که بفخمند تو را پنبه همی
من بیایم که یکی فلخم دارم کاری.
حکاک (از اسدی).
، قفل صندوق، دخمه و مقبرۀ گبران. (برهان). مصحف دخمه است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا