ترجمه فَجر به فارسی - دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با فَجر
فاجر
- فاجر
- تبهکار. زناکار. (اقرب الموارد) ، دروغگو و کسی که سوگند دروغ میخورد، سواری که از زین متمایل گردد. (ناظم الاطباء) ، نافرمان، متمول و مالدار، ساحر و جادوگر. (منتهی الارب). ج، فُجّار، فاجرون، فَجَره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فنجر
- فنجر
- شخصی را گویند که آلت مردی او بزرگ و گنده باشد. (برهان). فنجره. رجوع به فنجره شود
لغت نامه دهخدا