جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با علقَ

علقه

علقه
نطفه یا جنین که هنوز به صورت پارۀ خون بسته است
علقۀ مضغه: کنایه از شخص پست و حقیر
علقه
فرهنگ فارسی عمید

علقه

علقه
آویزش، دلمه خون بسته، پست خود نما، جغله بچه که هنوز بزرگ نشده آویزش، قطعه ای خون، طور دوم از ادوار نطفه که مانند خون غلیظ شده منجمد گردد خون بسته. یا علقه مصغه. شخص پست و حقیری که می خواهد خود نمایی کند، بچه ای که هنوز رشد نکرده (در مقام توهین گویند)
فرهنگ لغت هوشیار

علقم

علقم
کبست (حنظل)، کنار تلخ، آب تلخ، تلخ، بشبش برگ کبست زیتون تلخ، سیماهنگ
فرهنگ لغت هوشیار

علقه

علقه
عشق، دلبستگی، گرانمایه از هر چیزی، آن مقدار از علوفه که غذای یک روزه شتر باشد
علقه
فرهنگ فارسی معین

علقم

علقم
هر چیز تلخ
حَنظَل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، شَرَنگ، کَبَست، پَهنور، خَربُزِۀ اَبوجَهل، اَبوجَهل، پَژَند، کَرَنج، هِندِوانِۀ اَبوجَهل، فَنگ، پَهی، گَبَست، کَبَستو، حَنظَلِه
علقم
فرهنگ فارسی عمید

علقه

علقه
جامۀ طفل نوزاد، پیراهن بی آستین، یا جامه ای که دختران پوشند تا نیفۀ شلوار، که هر دو کرانۀ آن نادوخته باشد، یا جامۀ بهترین و نفیس ما علیه علقه، أی ثوب. (منتهی الارب). جامه ایست کوچک، و آن اولین جامه ایست که برای کودک اتخاذ میشود، و یا پیراهنی است بدون آستین، و یا جامه ای است که بریده میشود ولی دو طرف آن دوخته نمیشود و دختران آن را پوشند و آن تا نیفۀ شلوار میرسد. و یا جامۀ نفیس. (از اقرب الموارد) ، درختی است که بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب). درختی که بدان دباغت کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا