جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با عَرض

عارض

عارض
عرض کننده، عریضه دهنده، شاکی
رویداد، پیشامد، حادثه، در فلسفه ویژگی آنچه پیدا می شود و می گذرد و ثابت نیست
فرماندهِ لشکر
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رُخ، دیباچِه، مُحَیّا، چِهر، گِردماه، رُخسارِه، وَجَنات، دیمِه، لَچ، عِذار، دیباجِه، خَدّ، دیمَر، رُخسار، چیچَک، سَج، غُرَّه
عارض شدن: روی دادن، رخ دادن، به قاضی یا دادگاه تظلم کردن، شکایت کردن، متظلم شدن، دادخوهی کردن
عارض
فرهنگ فارسی عمید

عارض

عارض
رخ رخساره، پهنی گردن، لشکر شمار سالار سپاه، ابر سایه دار ابر بارنده، دیواره دیواره و آسمانه کجاوه، پرده، کوه، نالشگر داد خواه، تاوریده زبانزد فرزانی فتاده، پیشامد عرض کننده، عرض دهنده لشکر سالار سپاه، تظلم کننده شکایت کننده شاکی متظلم جمع عارضین، آن چه برای شخص پیش آید حادثه اتفاق عارضه، صفحه صورت رخساره، صورت چهره، ابر که سایه افکند، محمول خارج از ذات چیزی را عارض بر آن گویند و آن اعم از عرض است زیرا شامل صورت هم میشود و صورت جوهر است زیرا عارض بر هیولی می شود. یا عارض وجود. آن چه در ظرف وجود عارض شود که وجود معروض را مدخلیت در عروض عارض باشد، یا عارض ماهیت. آن چه منشا عروض ذات باشد و یا ماهیت باشد مانند عروض وجود بر ماهیت، کشف نور ایمان و فتح ابواب عرفان و رفع حجب از جمال حقیقت و عیان و هر چه در فتح و فتوح باشد
فرهنگ لغت هوشیار

عارض

عارض
عرض کننده، سالار، لشکر و سپاه، شکایت کننده، شاکی، چهره، رخسار، پیشامد، حادثه
عارض
فرهنگ فارسی معین

عارض

عارض
نام شاعری است اصفهانی. مؤلف مجمع الفصحاء درباره وی نویسد: نامش آقابابا و شغلش پاره دوزی بود. و طبع خوشی داشته و از اشعار اوست:
بود بجانب من چشم و سوی غیر نگاهت
ندانم این گنه از تست یا ز چشم سیاهت.
حاشا مکن ز بردن این دل که زار تست
غیر از تو دل که میبرد این کار، کار تست.
و باز گوید:
گرنه برگردن پروانه کمندیست ز شمع
میکشد از چه سراسیمه به هر انجمنش.
(از مجمع الفصحاء ج 2 ص 345)
لغت نامه دهخدا

عارض

عارض
چهر، چهره، رخ، رخسار، رو، روی، سیما، صورت، گونه، اتفاق، حادثه، دادخواه، شاکی، شکواگر، متظلم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

عرض

عرض
نفس، ذات، جسد، ناموس و آبروی شخص، حسب و نسب که انسان به آن فخر می کند
عرض
فرهنگ فارسی عمید