جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با طَبع

طابع

طابع
اخلاقی که در مردم پیدا وترکیب یافته باشد از مطعم و مشرب و غیر آن که دفعش ناممکن بود. سرشت، مُهرزن. (منتهی الارب) ، چاپچی
لغت نامه دهخدا

طابع

طابع
انگشترین، آنچه بدان بر عطایای مرسوم و مانند آن نشان و علامت کنند. و منه: علیه طابعُ الشهداء، ای علامتهم. (منتهی الارب) (آنندراج). و کسرالباء لغهُ فی الکل. (منتهی الارب) ، انگشتری و هر چه بدان مهر کنند، آلت داغ که بدان چارپایان صدقات را نشان کنند. (شمس اللغات) ، مهر خرمن. شگل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

طبع

طبع
خوی، سرشت، نهاد، استعداد، توانایی، چاپ کردن، چاپ، در طب قدیم مزاج، هر یک از عناصر چهارگانه شامل آب، باد، خاک و هوا
طبع روان: طبع و ذوقی که آسان و بی تکلف شعر بگوید
طبع
فرهنگ فارسی عمید