جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با صَرف

صیرف

صیرف
چاره گر، ترفندگر، سره دان کهبد (صراف) صراف، مرد حیله گر و تصرف کننده درکارها
فرهنگ لغت هوشیار

صیرف

صیرف
مرد محتال و چاره گر تصرف کننده در کارها. (منتهی الارب). مرد محتال. (دهار). چاره گر. حیله گر. و رجوع به صیرفی شود، درم سره کننده. (منتهی الارب). صراف. (مهذب الاسماء). صیرفی. رجوع به صیرفی شود
لغت نامه دهخدا

صارف

صارف
نعت فاعلی از صَرْف، سگ مادۀ آزمند نر. (منتهی الارب). سگی کرآواز. (مهذب الاسماء، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). سگی کروار. (مهذب الاسماء، نسخۀ خطی دیگر از کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا

صرف

صرف
خرج کردن، انفاق کردن مال، کنایه از گردش روزگار، گردش زمانه، کسی یا چیزی را به جایی برگرداندن، رد کردن،
در علوم ادبی در دستور زبان عربی، علمی که در اشتقاق و صیغه های کلمات عربی بحث می کند و قواعدی برای نقل صیغه های افعال به دست می دهد، تصریف،
در علم اقتصاد تفاوت بین قیمت واقعی پول و قیمتی که در بازار خرید و فروش می شود، بدل کردن پولی به پول دیگر، آنچه صراف پس از تبدیل پولی به پول دیگر برای خود برمی دارد،
صرف شدن: به کار رفتن، مصرف شدن، خرج شدن، سپری شدن، برای مِثال بیا تا بِه از زندگانی به دستت / چه افتاد تا صرف شد زندگانی (سعدی۲ - ۵۹۱)
صرف کردن: به کار بردن، مصرف کردن، خرج کردن، برای مِثال نداشت چشم بصیرت که گِرد کرد و نخورد / بِبُرد گوی سعادت که صرف کرد و بداد (سعدی۲ - ۶۳۹)
صرف
فرهنگ فارسی عمید

صرف

صرف
گردش، گردش روزگار، علمی که به بحث درباره اشتقاق و صیغه های کلمات عربی می پردازد
صرف
فرهنگ فارسی معین