ترجمه سَمح به فارسی - دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با سَمح
سامح
- سامح
- بخشنده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). سخی. (ناظم الاطباء) :
گه حزم ثابت گه عزم جاعل
گه بزم سامح گه رزم غالب.
حسن متکلم.
، متواضع، شریف و پاک نژاد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سمح
- سمح
- آسان و جوانمرد. (منتهی الارب) (آنندراج). سفر. ج، سُمَحاء. (منتهی الارب) (آنندراج) (از مهذب الاسماء) ، عود سمح، چوب بی گره. (منتهی الارب) (آنندراج). سمحاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سمح
- سمح
- جوانمرد گردیدن. جوانمرد کردن، بخشیدن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا