معنی سَافَرَ
سَافَرَ
سفر کردن، سفر کرد
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با سَافَرَ
حَاصَرَ
حَاصَرَ
مُحاصِرِه کَردَن، بِه دام اُفتادِه اَست، گوشِه گِرِفتَن
دیکشنری عربی به فارسی
دَافَعَ
دَافَعَ
دِفاع کَردَن، اَنگیزِه، مُحافِظَت کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
خَاطَرَ
خَاطَرَ
ریسک کَردَن، خَطَر
دیکشنری عربی به فارسی
جَابَرَ
جَابَرَ
بِه طُورِ عُمومی سَفَر کَردَن، او مَجبور شُد
دیکشنری عربی به فارسی
ثَابَرَ
ثَابَرَ
پافِشاری کَردَن، تَدَاوُم داشتِه باشَد
دیکشنری عربی به فارسی
صَادَرَ
صَادَرَ
تَصَادُر کَردَن، مُصادِرِه شُدِه اَست
دیکشنری عربی به فارسی
سَانَدَ
سَانَدَ
حِمایَت کَردَن، او حِمایَت کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
سَارَعَ
سَارَعَ
دَویدَن، عَجَلِه کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
سَابَقَ
سَابَقَ
مُسابِقِه دادَن، سابِق
دیکشنری عربی به فارسی