معنی ذَابَ ذَابَ حل کردن، ذوب شد، ذوب شدن، یخ زدایی کردن حَل کَردَن، ذُوب شُد، ذُوب شُدَن، یَخ زُدایی کَردَن دیکشنری عربی به فارسی