معنی حَفَ
حَفَ
خراشیدن، یک کام
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با حَفَ
حَفز
حَفز
اَنگیِزِش، تَحریک کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
حَفر
حَفر
حَفّاری، سوراخ ها
دیکشنری عربی به فارسی
حَفَّ
حَفَّ
لَبِه دادَن، او تاب خُورد
دیکشنری عربی به فارسی
حَافَ
حَافَ
شیر دوشیدَن، لَحاف
دیکشنری عربی به فارسی