معنی تَوَقَّفَ
تَوَقَّفَ
متوقّف کردن، برای توقّف، توقّف کردن
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با تَوَقَّفَ
تَحَقَّقَ
تَحَقَّقَ
تَأیید کَردَن، تَأیید
دیکشنری عربی به فارسی
تَحَرَّفَ
تَحَرَّفَ
تاب بَرداشتَن، او تَحرِیف شُدِه بود
دیکشنری عربی به فارسی
تَأَسَّفَ
تَأَسَّفَ
اَندوهگین بودَن، او مُتَأَسِّف بود
دیکشنری عربی به فارسی
تَخَفَّفَ
تَخَفَّفَ
بافِر شُدَن، آهِستِه تَر
دیکشنری عربی به فارسی
تَوَرَّمَ
تَوَرَّمَ
نَفخ کَردَن، تَوَرُّم
دیکشنری عربی به فارسی
تَوَتَّرَ
تَوَتَّرَ
مُضطَرِب شُدَن، تَنِش
دیکشنری عربی به فارسی
تَنَقَّلَ
تَنَقَّلَ
بی صِدا حَرَکَت کَردَن، او بِه اَطراف حَرَکَت کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
تَصَرَّفَ
تَصَرَّفَ
دَفع کَردَن، رَفتار، رَفتار کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
تَشَقَّقَ
تَشَقَّقَ
تَرَک خُوردَن، او تَرَک خُورد
دیکشنری عربی به فارسی