معنی تَجَعُّد
تَجَعُّد
برجستگی، چین و چروک، چهره در هم کشیدن، اخم
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با تَجَعُّد
تَجَمُّد
تَجَمُّد
سَخت شُدَن، مُنجَمِد کَردَن، بُلور شُدَن، یَخ زَدِگی
دیکشنری عربی به فارسی
تَجَعُّدَ
تَجَعُّدَ
چِهرِه دَر هَم کِشیدَن، چین و چُروک
دیکشنری عربی به فارسی
تَجَسُّد
تَجَسُّد
تَجَسُّد، تَجَسُّم
دیکشنری عربی به فارسی
تَجَرُّد
تَجَرُّد
بی مادّی، بی طَرَفی، بی هُویَّتی
دیکشنری عربی به فارسی
تَجَهُّم
تَجَهُّم
عَبوسی، اَخم کَردَن، اَخموگَری
دیکشنری عربی به فارسی
تَجَنُّس
تَجَنُّس
تابِعیَّت پَذیری، تابِعیَّت
دیکشنری عربی به فارسی
تَجَنُّب
تَجَنُّب
اِجتِناب، بَرایِ جِلوگیری اَز
دیکشنری عربی به فارسی
تَجَمُّل
تَجَمُّل
چاپلوسی، زیبا
دیکشنری عربی به فارسی
تَجَمُّع
تَجَمُّع
تَجَمُّع، اِستَخر، اَنباشتِه بودَن، اَنباشتِگی، گَریی
دیکشنری عربی به فارسی