معنی أَصلَع
أَصلَع
کچل، طاس
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با أَصلَع
أَعلَى
أَعلَى
بالاتَرین، بالاتَر
دیکشنری عربی به فارسی
أَصلَحَ
أَصلَحَ
مَبدَع بودَن، اِصلاح کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
أَصفَر
أَصفَر
زَرد
دیکشنری عربی به فارسی
أَسرَع
أَسرَع
سَریع تَرین، سریعتَر
دیکشنری عربی به فارسی
يَصلَعُ
يَصلَعُ
کَچَل شُدَن، او کَچَل مِی شَوَد
دیکشنری عربی به فارسی
أَلَم
أَلَم
دَردناکی، دَرد، آسیب رِسانی، اِحساسات
دیکشنری عربی به فارسی