معنی أَبَرَد
أَبَرَد
خنک ترین، سردتر
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با أَبَرَد
أَخبَرَ
أَخبَرَ
اِطِّلاع دادَن، او گُفت
دیکشنری عربی به فارسی
أَجبَرَ
أَجبَرَ
وادار کَردَن، او مَجبور شُد
دیکشنری عربی به فارسی
أَمَرَ
أَمَرَ
دَستور دادَن، فَرماندِه، فَرمان دادَن، راهنَمایی کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
عَبَرَ
عَبَرَ
عُبور کَردَن، اَز طَریق، عُبور کَردَن اَز رودخانِه
دیکشنری عربی به فارسی
صَبَرَ
صَبَرَ
صَبر کَردَن، صَبر، تَحَمُّل کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
أَبَد
أَبَد
جاوِدانِگی، بَرایِ هَمیشِه
دیکشنری عربی به فارسی