سست و فروهشته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سست شدن پای. (از اقرب الموارد). سست شدن مفاصل. (اساس از اقرب الموارد). سستی اندام و جز آن. (آنندراج) ، امیران. سرداران. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : همه بزرگان دولت و امرای حضرت جز سلیمان بن عبدالملک او را پیش رفتند. (ترجمه تاریخ طبری). گر تو چو پسر غم شوی این پور بحکمت آنهات گزینند که بر ما امرااند. ناصرخسرو. امرای عرب را از هر قبیل به مهمانی خواند. (گلستان). بعضی امرای دولت سر از طاعت او بپیچیدند. (گلستان). اگر رسولان آیند زی تو از ملکان و گرچه نامه نویسند سوی تو امرا. ؟ بعضی این کلمه را بشیوۀ متقدمان دوباره با الف و نون فارسی جمع بسته اند: دین باخته و هیچ بکف ماندۀ دنیا با مجمل چندی بعبارت امرایان. واله هروی (از آنندراج). - امرای تومان (در اصطلاح نظام قدیم) ، جَمعِ واژۀ امیر تومان. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به امیر تومان شود. - امرای عظام، سرداران بزرگ. (ناظم الاطباء). - امرای کلام، ادیبان و شاعران. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از شعرا. (انجمن آرا). - امرای لشکر (در اصطلاح نظام قدیم) ، فرماندهان لشکر. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به امیر شود
جَمعِ واژۀ ذِل ّ. مجاری. مسالک. طُرق:5 اصدر امیرالمؤمنین کتابه هذا و قد استقامت له الامور و جری علی اذلاله التدبیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301). اموراﷲ جاریه اذلالها و علی اذلالها، ای مجاریها. (منتهی الارب) ، خوار و رام گردیدن. (منتهی الارب). منقاد گشتن، شکسته خاطر شدن. انکسار قلب، سست و نرم ایستادن نره، سرعت کردن در کاری تا فوت نشود. شتافتن تا امری فوت نشود