جدول جو
جدول جو

معنی مگس خوار

مگس خوار
پرنده ای کوچک از راستۀ سبک بالان که بالای سرش دسته ای از پر به شکل تاج قرار دارد، تاجورک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با مگس خوار

مگس خوار

مگس خوار
آنکه مگس خورد، مگس گیر، پرنده ایست کوچک از راسته سبکبالان و از دسته دندانی نوکان که در آمریکای مرکزی میزید. در بالای سراین پرنده دسته ای از پره ها بشکل تاجی باد بزنی شکل قرار دارد. رنگ پرهای آن تند و متفاوت است تاج ورک (تاجورک) مگس خوره مرغ انجیر خوار مرغ انجیر مرغ مگس خوار
فرهنگ لغت هوشیار

مگس وار

مگس وار
مانند مگس. (ناظم الاطباء) :
مگس وارم مران زآن تنگ شکر
مسوزانم به آتش همچو عنبر.
نظامی.
مگس وارش از پیش شکر به جور
براندندی و بازگشتی به فور.
سعدی (بوستان).
می کوفت دو کف به سر مگس وار
می رفت فغان کنان جرس وار.
صاعدا (لیلی و مجنون از امثال و حکم ص 1490)
لغت نامه دهخدا

لگد خوار

لگد خوار
آن که لگد خورد کسی که تحمل لگد خوردن کند: درخت تود ازان آمد لگد خوار که دارد بچه خود را نگونسار. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار

مفت خوار

مفت خوار
کسی که ازسفره دیگران غذا خورد، آنکه بدون سعی و رنج مال دیگران را تصاحب و صرف کند
فرهنگ لغت هوشیار

مگس خوره

مگس خوره
آنکه مگس خورد، مگس گیر، پرنده ایست کوچک از راسته سبکبالان و از دسته دندانی نوکان که در آمریکای مرکزی میزید. در بالای سراین پرنده دسته ای از پره ها بشکل تاجی باد بزنی شکل قرار دارد. رنگ پرهای آن تند و متفاوت است تاج ورک (تاجورک) مگس خوره مرغ انجیر خوار مرغ انجیر مرغ مگس خوار
فرهنگ لغت هوشیار

موش خوار

موش خوار
آنکه موش خورد، زغن: (نه هر چه با پر باشد ز مرغ باز بود که موش خوار و غلیواز نیز پر دارد) (ناصر خسرو)
موش خوار
فرهنگ لغت هوشیار

نجس خوار

نجس خوار
پلیدی خور مردار خور آنکه پلیدی خوردنجاست خوار: چون کلاغ است نجس خواروجسور چون خروس است زناکارولئیم. (خاقانی. سج. 903)
فرهنگ لغت هوشیار