جدول جو
جدول جو

معنی قصم

قصم
در علم عروض اسقاط حرف اول و ساکن کردن لام در مفاعلتن که فاعلتن باقی بماند و مفعولن به جایش بگذارند، شکستن و جدا کردن، شکستن، شکسته و دونیمه شده، پارۀ شکسته و جداشده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با قصم

قصم

قصم
اصل چراگاه. (منتهی الارب). اصل المراتع. (اقرب الموارد). رجوع به قَصْم شود
لغت نامه دهخدا

قصم

قصم
جَمعِ واژۀ قصیمه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصیمه شود
لغت نامه دهخدا

قصم

قصم
آنکه بشکند و پاره کند هر چیز را که بیند. (منتهی الارب). من یحطم کل ما یَلْقاه ُ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

قصم

قصم
جَمعِ واژۀ قَصْماء. (منتهی الارب). رجوع به قصماء شود
لغت نامه دهخدا

قصم

قصم
زودشکن. (منتهی الارب). سریعالانکسار. (اقرب الموارد) : رجل قصم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

قصم

قصم
شکستن و جدا کردن، یا شکستن بی جدائی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قصمه قصماً، کسره و ابانه، و قیل کسره و ان لم یبن. (اقرب الموارد) ، بازگردیدن به جایی که از آنجا آمدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : قصم فلان، رجع من حیث جاء (اقرب الموارد) ، یعنی بازگردید به جایی که آمده بود از آنجا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا