کنایه از کسی که بسبب بی پوششی دست و پای خود را جمع کرده بخوابد. چنانکه این حالت در مفلسان و تهیدستان ظاهر شود، و بعضی از فضلای شعرا کنایه از بچۀ لوند نوشته اند. (از بهار عجم) (آنندراج). آواره. رند خراباتی. (ناظم الاطباء). رجوع به غنچه خسپیدن شود: سیر کوی تو چه حاجت به گلستان دارد غنچه خسپان تو در سایۀدیوار تو بس. محسن تأثیر (از بهار عجم). در آغوش گلم از غنچه خسپان برون در نباشد این چمن را شبنم از من پاکدامان تر. صائب (از بهار عجم)
آنکه دهان وی تنگ و لبانش فراهم آمده بسان غنچه باشد. لقب محبوب و معشوق: ای سرو غنچه لب ز گلستان کیستی و ای ماه روزوش ز شبستان کیستی ؟ خاقانی. عنوان بود نمک چش مکتوب سربمهر زآن غنچه لب وظیفۀ من یک سخن بس است. صائب (از بهار عجم). مینای غنچه پر ز شراب تبسم است امشب کدام غنچه لب از گلستان گذشت. شوکت (از بهار عجم)
حباب. (فرهنگ رشیدی). کنایه از حباب. (انجمن آرا). حباب آب. (آنندراج). کنایه از حباب است و آن شیشه مانندهایی باشد که دروقت باریدن باران در روی آب بهم زنند. (برهان قاطع). غنجۀ آب. حبابه. سوارک. کوپله. غوزه. غوزۀ آب