خاک بوسی. بوسیدن زمین. سجده: من و بهتر ز من هزار کنیز از زمین بوسی تو گشته عزیز. نظامی. - زمین بوسی کردن، خاکبوسی کردن. سجده کردن: برنشست پیش بازآمدو از اسب به زیر افتاد و زمین بوسی کرد. بعد از آن رکاب ببوسید. پدر او را در کنار گرفت. (تاریخ طبرستان). زمین بوسی کن از راه غلامی چنان گو کاین چنین گوید نظامی. نظامی. رجوع به زمین بوس شود
مُرَکَّب اَز: ’زمین’ + ’کوب’، کوبنده، (حاشیۀ برهان چ معین)، زمین کوبنده. (فرهنگ فارسی معین)، کوبندۀ زمین، کنایه از اسب و شتر و امثال اینها باشد. (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : یکی دشت پیمای برنده راغ به دیدار و رفتار زاغ و نه زاغ که اندام و مه تازش و چرخ گرد زمین کوب و دریابر و ره نورد. اسدی