جدول جو
جدول جو

معنی روان ریگ

روان ریگ
ریگ هایی که در بیابان به واسطۀ وزش باد از طرفی به طرف دیگر می رود و تشکیل تل و پشته می دهد، ریگ روان، ریگ رونده، برای مثال به رومی سپاهی نشاید شکست / نساید روان ریگ با کوه دست (فردوسی - ۸/۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با روان ریگ

روان ریگ

روان ریگ
ریگ روان. ریگ رونده:
نه بر شخ و ریگش بروید گیا
زمینش روان ریگ چون توتیا.
فردوسی.
به رومی سپاهش نشاید شکست
نیابد روان ریگ بر کوه دست.
فردوسی.
و رجوع به ریگ روان شود
لغت نامه دهخدا

روان گیر

روان گیر
آنکه یا آنچه سبب مرگ می شود، گیرندۀ روان، جان ستان
روان گیر
فرهنگ فارسی عمید

خوان ریز

خوان ریز
ریزۀ خوان. ته سفره:
گیر گدای محبتم نه ام آخر
خرمگس خوان ریزهای صفاهان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

روان گیر

روان گیر
روان گیرنده. گیرندۀ روان. آنکه یا آنچه روان را بستاند. آنکه یا آنچه روح از تن جدا کند. روانستان. جانستان:
چه گویی دایه زین پیک روان گیر
که ناگه بردلم زد ناوک تیر.
(ویس و رامین).
هنوز افتاده بد شاه جهانگیر
که خوک او را بزد یشک روان گیر.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا