کسی که از مرگ فرزند یا یکی از خویشان نزدیک خود دل سوخته و اندوهگین باشد، داغدار، دارای داغ، برای مثال ما را مبر به باغ که از سیر لاله زار / یک داغ صد هزار شود داغدیده را (صائب - ۸۰)
چیزی که باو داغ رسیده باشد مانند متاع آب دیده. (آنندراج). لکه دار. داغدار. تباهی دیده و زیان رسیده باشد. (ناظم الاطباء) ، داغ خورده. بداغ، فرزندمرده. مصاب بمرگ عزیزی یا فرزندی یا خویش نزدیک. بمصیبت مرگ فرزند و کسان نزدیک گرفتار آمده. - مادری داغ دیده، فرزندمرده. - دلی داغ دیده، دردمند. ، مصیبت رسیده. دردمند: ما را مبر بباغ که از سیر لاله زار یک داغ صدهزار شود داغ دیده را. صائب. در چشم داغ دیدۀ صائب درین بهار هر لاله ای بکاسۀ پرخون برابرست. صائب. رخسار تست لالۀ بی داغ این چمن این لاله های باغ همه داغ دیده اند. صائب
به دام افتاده و خلاص یافته. که یکبار در دام گرفتار و سپس رها شده باشد و از آن بکنایه مجرب و باتجربه و کسی که از چیزی یا جایی یکبار آسیبی دیده و دگر بار احتراز از آن کس یا چیز لازم بیند اراده شود: نشاید شد پی مرغ پریده نه دنبال شکار دامدیده. نظامی. چون رفت گوزن دامدیده زان بقعه روان شد آرمیده. نظامی