جدول جو
جدول جو

معنی خیال باف

خیال باف
کسی که همواره در عالم خیال سیر می کند و هر کاری را در عالم خیال انجام می دهد و به مرحلۀ عمل نمی رساند
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خیال باف

خیال باف

خیال باف
آنکه امور را در خیال انجام دهد و بمرحله تحقق نرساند خیال اندیش
خیال باف
فرهنگ لغت هوشیار

خیال باف

خیال باف
خیال پرور. خیال باز. بر بال خیال سوارشونده. (یادداشت مؤلف). آنکه بنای کارهای وی از روی هوا و هوس است و واقعیت ندارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

خیال بافی

خیال بافی
خیال پروری. خیال بازی:
خیال بافی از آن شیوه ساختم طالب
که اختراع سخنهای خوش قماش کنم.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

خیال باز

خیال باز
کسی که تصور کاری را کند بدون آنکه آن کار را انجام دهد. خیال باف. (ناظم الاطباء). خیال ساز. آنکه فانوس خیال را بکار اندازد. (یادداشت مؤلف) :
بازیچۀ لعبت خیالت
زین چشم خیال بازگشتم.
سیدحسن غزنوی.
در پردۀ دل آمد دامن کشان خیالش
جان شد خیال بازی در پردۀ وصالش.
خاقانی.
به تبسم نهانی که زده بگریۀ من
مژۀ خیال بازم چه گهر که سفته امشب.
بابافغانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا