جدول جو
جدول جو

معنی خوشه چین

خوشه چین
ویژگی شخص فقیری که پس از درو شدن محصول مزرعه و کشتزار جو و گندم در آن گردش می کند تا خوشه های باقی ماندۀ روی زمین را جمع کند، کنایه از کسی که از هر جا و هر چیزی بهره و توشه ای به دست می آورد، کنایه از گدا
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خوشه چین

خوشه چین

خوشه چین
آنکه خوشه های غلات یا درختان میوه دار را چیند، آنکه پس از درو شدن و جمع آوری محصول خوشه های باقیمانده را برای خود جمع کند، کسی که از هر جا چیزی (مادی یا معنوی) را برای خود اندوخته کند
فرهنگ لغت هوشیار

خوشه چین

خوشه چین
آن که خوشه های غلات یامیوه های درختان را می چیند، آن که پس از درو و جمع آوری محصول خوشه های باقی مانده را برای خود جمع می کند، آن که از هرجا چیزی (مادی یا معنوی) برای خود اندوخته کند
خوشه چین
فرهنگ فارسی معین

خوشه چین

خوشه چین
چینندۀ خوشه. لاقط. لاقطه. (از یادداشت مؤلف). آنکه پس از درو کردن کشت زار جو و گندم و جمعآوری حاصل، تک خوشه هایی که در آنجا مانده برای خویشتن جمع می کند. (ناظم الاطباء) :
ز ادراکش عطارد خوشه چین است
مگر خود نام خانش خوشه زین است.
نظامی.
ما خوشه چین خرمن اصحاب دولتیم
باری نگه کن ای که خداوند خرمنی.
سعدی.
ای پادشاه سایه ز درویش وامگیر
ناچار خوشه چین بود آنجا که خرمن است.
سعدی.
عاقلان خوشه چین از سر لیلی غافلند
کاین کرامت نیست جز مجنون خرمن سوز را.
سعدی.
خداوند خرمن زیان می کند
که با خوشه چین سر گران می کند.
سعدی (بوستان).
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی.
حافظ.
به خرمن دو جهان سر فرونمی آرند
دماغ کبر گدایان و خوشه چینان بین.
حافظ.
تامیتوان ز آبلۀ دست رزق خورد
بهر چه خوشه چین ثریا شود کسی.
صائب.
، آنکه از حاصل کار یا دانش یا هنر یا خرمن کسی اندکی برگیرد. که از هر جا برای خود چیزی اندوخته کند. ریزه خوار. (ناظم الاطباء) :
عطا ز خرمن خود میکنم چو صاحب شیر
نه خوشه چینم چون کدخدای خرچنگی.
اخسیکتی.
ای که بهر توشۀ جان عقل کل
خرمن صدق ترا شد خوشه چین.
خاقانی.
خواجه فرمودند سخن خواجگان است که ما خوشه چین علمائیم. (انیس الطالبین)
لغت نامه دهخدا

خوشه چینی

خوشه چینی
عمل خوشه چین. التقاط. معروف است که پس از اتمام تاکستان و باغ صاحبان آن آمده خوشه چینی نمایند و خوشه های کوچک متروکه را بچینند لکن خداوند بنی اسرائیل راامر فرمود که تاکستان خود را خوشه چینی ننمایند بلکه آنها را برای فقیران و بیوه زنان واگذارند و عابرین سبیل را حق آن بود که از تاکستان خورند و سیر شوند لکن بهیچوجه چیزی با خود نبرند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

خوشه چیدن

خوشه چیدن
کندن خوشه از شاخسار، جمع کردن خوشۀ حبوبات از زمین پس از درو و خرمن:
از آنم سوخته خرمن که من عمری در این صحرا
اگرچه خوشه می چینم ره خرمن نمیدانم.
عطار.
دگر روز در خوشه چیدن نشست
که یک جو نماندش ز خرمن بدست.
سعدی
لغت نامه دهخدا

بوسه چین

بوسه چین
برگزینندۀ بوسه. (ناظم الاطباء). برگزینندۀ بوسه. بوسه گیر. (فرهنگ فارسی معین) :
دلهای خون آلود بین بر خاک راهت بوسه چین
من خاک آن را هم همین بوسی تمنا داشته.
خاقانی.
از هم عنانیش نفس برق سوخته است
پایی که بوسه چین ز رکابش شوم کجاست.
صائب (از آنندراج) ، قصد کردن کسی را به چیزی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

خرده چین

خرده چین
ناقد. نقدکننده. (یادداشت بخط مؤلف) ، آنکه از کوچه ها چیزهای کم ارز برچیند. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرده چین خوان انعام کسی بودن، بکمک و اعانت کسی زندگی کردن
لغت نامه دهخدا