جدول جو
جدول جو

معنی خودنما

خودنما
ویژگی کسی که خود و کارهای خود را خوب می نمایاند و خوبی های خود را به رخ دیگران می کشد
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خودنما

خودنمای

خودنمای
شخصی را گویند که خود را بمردم وانماید. (برهان قاطع). متکبر. خودستا. (ناظم الاطباء). متظاهر. معجب. خودنما:
کس از دست جور زبانها نرست
وگر خودنمایست و گر خودپرست.
سعدی (بوستان).
بسا خودنمایان بیهوده گوی
که باشند در سبزگه رزمجوی.
امیرخسرو.
هیبت مردان نما کین زَنَک خودنما.
شیخ واحدی (از شرفنامۀ منیری).
، مرائی. ریاکار:
من ار حق شناسم وگرخودنمای
برون با تو دارم درون با خدای.
سعدی
لغت نامه دهخدا

بادنما

بادنما
آلتی که برای تعیین جهت وزش باد نصب کنند لوحه سبک گردانی که در اطراف یک محور عمودی میچرخد و آنرا برای تعیین جهت و سمت باد در محل مرتفعی نصب نمایند
فرهنگ لغت هوشیار

دورنما

دورنما
منظره، منظره ای که از آنجا یا آن محل یا آن چیز که از دور بینند
دورنما
فرهنگ لغت هوشیار

رو نما

رو نما
پول یا هدیه ای که به هنگام دیدن روی عروس یا نوزاد دهند
رو نما
فرهنگ لغت هوشیار

خودکام

خودکام
کسی که بکام و میل خود رسیده باشد خود سر خود رای، هوی پرست هوس جوی
فرهنگ لغت هوشیار