جدول جو
جدول جو

معنی چراغ سنگ

چراغ سنگ
ماده ای که در بعضی از غارها از درزها و شکاف های سنگ بیرون می آید، مومیا، مومیایی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چراغ سنگ

چراغسنگ

چراغسنگ
مومیائی سیاه. موم سیاه. موم اسود. (الجماهر بیرونی) :... و ذلک انه بفرغانه عمود الجبل الذی یرتفع منه بها الزفت و القیر و النفط و الموم الاسود، المسمی چراغسنگ و النوشادر. (الجماهر بیرونی ص 199). و یخرج من جبالها (جبال فرغانه) الچراغ سنگ و الفیروزج و الحدید... (صور الاقالیم اصطخری) .و اندر کوههای فرغانه معدن زر و سیم است بسیار، و معدن مس و سرب و نوشادر و سیماب و چراغسنگ و سنگ پای زهر و سنگ مغناطیس... (حدود العالم چ تهران ص 68)
لغت نامه دهخدا

گران سنگ

گران سنگ
سنگین، ثقیل، باوقار، موقر، قانع، بردبار، خوب، قیمتی
گران سنگ
فرهنگ فارسی عمید

چراغ سحر

چراغ سحر
چراغی که تا به هنگام سحر روشن است و با روشن شدن هوا خاموشش می کنند، هر چیز ناپایدار
کنایه از آفتاب، اُسطُرلاب چَهارُم، خایِه زَر، چَترِ روز، چَترِ زَرّین، طاووسِ فَلَک، چَترِ نور، طاووسِ مَشرِق خَرام، غَزالِه، گیتی پَروَر، چِراغِ روز، سِپَرِ آتَشین، طاسِ زَر، چَترِ زَر، خایِه زَرّین، طَرَف دارِ اَنجُم، طاووسِ آتَش پَر برای مِثال نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک / در [او] شرار چراغ سحرگاهان گیرد (حافظ - ۱۰۳۴)، ستارۀ سحری، ستارۀ صبح برای مِثال چشم شب از خواب چو بردوختند / چشم و چراغ سحر افروختند (نظامی۱ - ۲۸)
چراغ سحر
فرهنگ فارسی عمید

گران سنگ

گران سنگ
سنگین وزین ثقیل: عمودی گران سنگ در پیش کوهه زین فرو برده، با وقار با تمکین و قور مقابل سبکسار: از او شخصی فرو افتد گران سنگ زبیم جان زند در کنگره چنگ. (نظامی)، با شکوه سرفراز، قانع خرسند، قیمتی ثمین پربها مقابل سبک سنگ
فرهنگ لغت هوشیار

چراغ سحر

چراغ سحر
کنایه از آفتاب است. (برهان) (آنندراج). آفتاب. (ناظم الاطباء). مجازاً آفتاب. چراغ سحری. (فرهنگ نظام). چتر روزو چتر سحر و چتر زرین. (آنندراج). چراغ سحرگاه و چراغ سحرگهان. چراغ صبح، ستارۀ صبح را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مجازاً ستارۀ صبح. (فرهنگ نظام). ستارۀ سحری:
چشم شب از خواب چو بردوختند
چشم چراغ سحر افروختند.
نظامی.
سحر برد شخصی چراغش بسر
رمق دید از او چون چراغ سحر.
سعدی (بوستان).
رجوع به چراغ سحرگهان و چراغ سحری و چراغ صبح شود، چراغی که پیش از روشن شدن هوا روشن است و زود خاموشش میکنند، ازین جهت مجازاً در هر چیز ناپایدار استعمال میکنند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا

گران سنگ

گران سنگ
وزین. سنگین. ثقیل:
چو آن چامه بشنید بهرام گور
بخورد آن گران سنگ جام بلور.
فردوسی.
ای هوا یافته از طبع لطیف تو مثال
ای زمین یافته از حلم گران سنگ تو سنگ.
فرخی.
و فاضل ترین جنسش (جنس اُملَج) آن است که اشهب باشد و گران سنگ و سخت. (الابنیه عن حقایق الادویه).
ترا گوسفندی از آن به بدی
که یاری گران سنگ و فربه بدی.
اسدی (از فرهنگ شعوری).
گلش هر زمان گشت بی رنگ تر
همان بار دُرّش گران سنگ تر.
اسدی.
چون سخت شود جنگش با بارۀ شب رنگش
کوپال گران سنگش درهم شکند مغفر.
امیرمعزی.
ای عجب دل سبک و درد گرانتر شودم
هرچه من رطل گران سنگ سبکتر رانم.
خاقانی.
که در پایان آن کوه گران سنگ
چمنگاهی است گردش بیشۀ تنگ.
نظامی.
ز گرز گران سنگ چالشگران
شده ماهی و گاو را سرگران.
نظامی.
، قانع. (برهان) ، صابر. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از مردم با تمکین و وقار. (برهان) (غیاث). آهسته و بزرگوار و وزین:
از او شخصی فروافتد گران سنگ
ز بیم جان زند در کنگره چنگ.
نظامی.
بود چون سبزه زیرسنگ از نشو و نما عاجز
زبان عرض حال ما ز تمکین گران سنگش.
صائب.
، قیمتی. (شعوری ص 310) :
بتارک برش تاج دستور شاه
ز گوهر گران سنگ و تابان و ماه.
نظامی (از شعوری ص 310)
لغت نامه دهخدا