تخم پنبه. بزر پنبه. بذر پنبه. ککچه. فُرزع. خیسفوج. (منتهی الارب). حب القطن. حب ّ قُطن: ماهها باید که تا یک پنبه دانه زآب و خاک شاهدی را حلّه گردد یا شهیدی را کفن. سنائی. تجرید، پنبه بیرون آوردن از پنبه دانه. (منتهی الارب). - امثال: شب پنبه دانه دُر می نماید. شتر در خواب بیند پنبه دانه. ز کوه تخم مرغ یک پنبه دانه است
پنبه دهان. کنایه از کم گو و کم سخن. (غیاث اللغات) : پنبه دهنا کدام روئی سوزن پلکا کدام سوئی ؟ امیرخسرو (از آنندراج). از دو بیت شاهد پنبه دهان و پنبه دهن معنی مفهوم نمیشود، محتاج تأیید است