بهایی. منسوب به بها. بقیمت. قیمت دار. فروشی. فروختنی: ز گستردنی هم ز پوشیدنی بباید بهائی و بخشیدنی. فردوسی. به دو هفته از گنج شاه اردشیر نماند از بهائی یکی پر تیر. فردوسی. ای صورت بهشتی در صدرۀ بهائی هر گز مباد روزی از تو مرا جدایی. فرخی. عز و بقا را به شریعت بخر کاین دو بهائی و شریعت بقاست. ناصرخسرو. من گفتم یا هذا این ناقوس بهائی است. گفت چه خواهی کردن این را. (تفسیر ابوالفتوح). بوعلی سینا روزی در بازار نشسته بود روستائی بگذشت بره ای بهائی بر دوش گرفته بود. (حدائق السحر). در خدمت عشق توست مارا دل عاریتی و جان بهائی. انوری.
نام پیروان میرزا حسین علی نوری، ملقب به بهأاﷲ. رجوع به باب و بهأاﷲ و صبح ازل و حسینعلی بهاء در همین لغت نامه شود، انتشار بوی عنبر. (غیاث اللغات). کنایه از گداختن عنبر و پراکنده شدن بوی آن. (آنندراج). عطر عنبر گداخته شده. (ناظم الاطباء) ، نقطه های سفید که در جوهر عنبر باشد. (آنندراج) : بهار عنبر شبها سپیدۀ سحر است خوشا کسی که از این نوبهار بهره وراست. صائب (ازآنندراج)