جدول جو
جدول جو

معنی بنام ایزد

بنام ایزد
در حال تعجب از خوبی و زیبایی چیزی یا کسی و برای دفع چشم زخم گفته می شد، ماشاءاللّه، چشم بد دور، نام خدا، برای مثال خوبت آراست ای غلام ایزد / چشم بد دور خه بنام ایزد (سنائی۲ - ۳۸۶). گاهی در شعر مخفف می کنند و بنامیزد می گویند، برای مثال زهی چابک زهی شیرین بنامیزد بنامیزد / زهی خسرو زهی شیرین بنامیزد بنامیزد (سنائی۲ - ۳۸۷)
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بنام ایزد

بنام ایزد

بنام ایزد
بنام خدا (در مورد تعجب و دفع چشم زخم و قسم گویند)
بنام ایزد
فرهنگ لغت هوشیار

بنام ایزد

بنام ایزد
بنام خداوند واین کلمه را در محل تعجب گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (مجمع الفرس). بنامیزد. کلمه تعجب است. (فرهنگ شعوری). ماشأاﷲ. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
بنام ایزد شاهنشهی است روزافزون
امید خلق همیدون بدو گرفته قرار.
فرخی.
ترا ببینم و گویم علیک عین اﷲ
بنام ایزد احسنت زه نکو پسری.
سوزنی.
از اخلاق پسندیده که داری
بنام ایزد سزاوار پسندی.
سوزنی.
بنام ایزد احسنت و خه نکوخلقی
ز چشم بد مرسادا بدولت تو گزند.
سوزنی.
نسب گوئی بنام ایزد ز جمشید
حسب پرسی بحمداﷲ چو خورشید.
نظامی.
بنام ایزد آراسته پیکری
ز هر گوهر آراسته گوهری.
نظامی.
جمادی چند دادم جان خریدم
بنام ایزد عجب ارزان خریدم.
جامی.
رجوع به بنامیزد شود.
لغت نامه دهخدا

بنامیزد

بنامیزد
این کلمه بزرگ تیمناً برای دفع چشم بد استعمال کنند و بعضی گویند در محل تعجب و قسم آرند، بسبب کثرت استعمال کسرۀ اضافت را حذف کردند. بلکه الف ایزد هم در رسم الخط ننویسند. (از سراج اللغات) (از کشف) (بهار عجم از غیاث اللغات). بنام ایزد. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). چشم بد دور. چشم زخم مباد. ماشأاﷲ. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چونت آراست ای غلام ایزد
چشم بد دور رو بنامیزد.
سنائی (از آنندراج).
چه باره ایست تو را زیر ران بنامیزد
که منزلیش بود باختر دگر خاور.
انوری.
مزین کرده مجلس مان نگاری
بنامیزد زهی شیرین و زیبا.
انوری.
جمالش بر سر خوبی کلاهست
بنامیزد نه رویست آن که ماهست.
انوری.
مهیا مجلسی بی گرد اغیار
بنامیزد گلی بی زحمت خار.
نظامی.
برون آمدز طرف هفت پرده
بنامیزد رخی هرهفت کرده.
نظامی.
بنامیزد بنامیزد نگه کن تا توان بودن
غلام آنچنان روئی که گل رنگ آرد از رویش.
نظامی.
نه گفتی کزین پس کنم دوستداری
بنامیزد الحق نکوقول یاری.
(از المعجم).
نقاب از بهر آن باشد که روی زشت بربندی
تو زیبائی بنامیزد چرا با ما نپیوندی.
سعدی.
این بدست آن بتر بنامیزد
و آن بترتر که خاک برسرشان.
سعدی (هزلیات).
زهی مالیده رویت لاله را گوش
بنامیزد زهی خط و بناگوش.
امیرخسرو (از آنندراج).
میی در کاسۀ چشمست ساقی را بنامیزد
که مستی میکند با عقل و می بخشد خماری خوش.
حافظ.
آب حیوانش ز منقار بلاغت میچکد
زاغ کلک من بنامیزد چه عالی مشرب است.
حافظ.
بنامیزد درختی سبز و خرم
ندیده هرگز از باغ خزان غم.
جامی
لغت نامه دهخدا