جدول جو
جدول جو

معنی معتد به

معتد به
هنگفت، بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، درغیش، کثیر، عدیده، موفّر، خیلی، بی اندازه، جزیل، اورت، وافر، موفور، غزیر، به غایت، متوافر، مفرط
تصویری از معتد به
تصویر معتد به
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با معتد به

معتد به

معتد به
فراوان هنگفت بسیار: اگر استقرا شود شاید عده معتدبهی در کتب تواریخ یدست آید. یا معتد بها. فراوان بسیار (برای مونث و جمع آید) این علامت نعمت معتدبها سیب زمینی) که اصلا امریکی است
فرهنگ لغت هوشیار

معتنی به

معتنی به
شایان بسیار هنگفت آنچه که بدان توجه و اعتنا شده قابل اعتنا، بسیار زیاد: مقدار معتنی به
فرهنگ لغت هوشیار

معتنابه

معتنابه
کاری که محل اعتنا و اهتمام باشد. (ناظم الاطباء). قابل اعتنا. قابل توجه، بسیار: مقدار معتنابهی از ثروت خود را در قمار باخت
لغت نامه دهخدا