جدول جو
جدول جو

معنی گران سایه

گران سایه
صاحب جاه و مرتبه، عالی رتبه، عالی مقام، گران پایه، باوقار، تاریک
تصویری از گران سایه
تصویر گران سایه
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گران سایه

گران سایه

گران سایه
صاحب جاه و مقام عالی قدر عالی رتبه گران پایه: چو دید آن دو مرد گران سایه را بدانایی اندر سرمایه را، متکبر مغرور، جمع گران سایگان: نشسته بدر بر گران سایگان بپرده درون جای پرمایگان، صاحب سپاه انبوه خیلخانه دار
فرهنگ لغت هوشیار

گران سایه

گران سایه
کنایه از مردمی عالیرتبه و صاحب جاه و مرتبه. (برهان) (انجمن آرا). گران پایه. (آنندراج). ج، گران سایگان:
ز پهلو برفتند پرمایگان
سپهبدسران و گران سایگان.
فردوسی.
چو دید آن دو مرد گران سایه را
به دانایی اندر سرمایه را.
فردوسی.
دو گرد دلیر گرانمایه را
سرافراز شیر گران سایه را.
فردوسی.
، جاهل و متکبر. (آنندراج) (انجمن آرا) :
نشسته به در (فریدون) بر گران سایگان
به پرده درون جای پرمایگان.
فردوسی.
، خیلخانه دار. صاحب سپاه انبوه. (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا

گران پایه

گران پایه
بلندمرتبه، عالی رتبه، عالی مقام، برای مِثال ازایشان هر آن کس که پرمایه بود / به گنج و به مردی گران پایه بود (فردوسی - ۷/۱۳۳)
گران پایه
فرهنگ فارسی عمید

گران پایه

گران پایه
عالب قدر بلند پایه بلند مرتبه: از ایشان هران کس که پرمایه بود بنگج و بمردی گران پایه بود
فرهنگ لغت هوشیار

گران پایه

گران پایه
گران قدر. بلندمرتبه. عالی مقام:
نشسته به در بر گران پایگان
به پرده درون جای پرمایگان.
فردوسی.
از ایشان هر آن کس که پرمایه بود
به گنج و به مردی گران پایه بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

گران پایه

گران پایه
بلندپایه، بلندمرتبه، عالی رتبه، عالی شان، عالی قدر، گرانمایه
متضاد: بی مقدار
فرهنگ واژه مترادف متضاد