معنی عور عور برهنه، لخت، عریان، لاج، معرّیٰ، ورت، لچ، متجرّد، اوروت، غوشت، عاری، تهک، پتی، رت، لوت برای مثال شنگی دوسه از پس اوفتاده / چون او همه عور و سرگشاده (نظامی۴ - ۳۹۲)کنایه از فقیر، بی چیز، ناتوان تصویر عور فرهنگ فارسی عمید