بچه ناورده. بارننهاده. نزاده. که بار خود ننهاده باشد. که بچۀ خود نزائیده باشد: گر نبایدت بزادن بگرایم من همچنین باشم و نازاده بپایم من. منوچهری. ، نزائیده. متولدنشده: ای ازآن آوا که گر گوباره آنجا بگذرد بفکند نازاده بچه باز گیردزاده شیر. منجیک. مرا نیز نازاده ازمادرم همی آتش افروختی بر سرم. فردوسی