جدول جو
جدول جو

معنی رت

رت
تهی، خالی، برهنه، لخت، عریان، غوشت، پتی، ورت، معرّیٰ، لچ، متجرّد، عور، اوروت، لاج، عاری، تهک
تصویری از رت
تصویر رت
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با رت

رت

رت
مهتر. ج، رُتان، و رُتوت، یقال هؤلاء رتوت البلاد، ای رؤسائها. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رئیس قوم. پیشقدم آنان. (از اقرب الموارد). رئیس و بزرگ. (ناظم الاطباء). یقال فلان من رتوت البلد، ای من افاضلهم. (مهذب الاسماء). هو من رتوت الناس، یعنی وی از بلندپایگاهان و بزرگان مردم است، شدید، خوک نر شدید گستاخ. ج، رُتوت. (از اقرب الموارد). خوک. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). خوک نر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

رت

رت
مواظب باش، ردکن، این اصطلاح درشغل چارپا داری کاربرد دارد.، نشانه، رد پا، پاره شدن، گسسته شدن، رهاشدن
فرهنگ گویش مازندرانی