معنی درم گزین
- درم گزین
- کسی که پول خوب و بد را از هم جدا کند، درم گزیننده، درم سنج، صراف
واژههای مرتبط با درم گزین
درم گزین
- درم گزین
- صراف
درم گزین
- درم گزین
- صراف. (برهان) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)
در مگزین
- در مگزین
- زوزنگزین کهبد
دست گزین
- دست گزین
- منتخب، گلچین
دست گزین
- دست گزین
- آن چه که با دست آن را انتخاب کرده باشند، دست چین. منتخب، برگزیده، آن که پیوسته خواهد در مسند و صدر مجلس نشیند، اسب جنیبت، اسب کوتل
دست گزین
- دست گزین
- هر چیز انتخاب شده، چیزی که آن را با دست جدا کرده و برگزیده باشند
درم زدن
- درم زدن
- سکه زدن، ضرب کردن سکه، آن جائی که درم زنند
درم زدن
- درم زدن
- سکه زدن. طبع. (دهار). میخ کردن سکه. ضرب کردن سکه: مَسَکّه، آن جای که درم زنند. (دهار)
درم زن
- درم زن
- درم زننده. زنندۀ درم. آنکه درم سکه کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضرّاب. (دهار) (مهذب الاسماء) :
برگ بنفشه بخم چو پشت درم زن
نرگس چون عشر در میان مجلد.
منوچهری.
نرگس میان باغ تو گوئی درم زنیست
اوراق عشرهای مجلد کند همی.
منوچهری