جدول جو
جدول جو

معنی خرقه افکندن

خرقه افکندن
خرقه از تن به در کردن در هنگام سماع بر اثر غلبۀ وجد، کنایه از جدا شدن از تعلقات دنیوی، خرقه انداختن
تصویری از خرقه افکندن
تصویر خرقه افکندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خرقه افکندن

خرقه افکندن

خرقه افکندن
بی خود گشتن خرقه را از دوش انداختن و بخشیدن آن، جامه بخشیدن، از هستی دست کشیدن مرجد گردیدن از خودی بیرون آمدن
فرهنگ لغت هوشیار

خرقه فکندن

خرقه فکندن
خرقه تسلیم کردن. کنایه از تسلیم شدن است:
من خرقه فکنده ام ز عشقت
باشد که بوصل تو زنم چنگ.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا

رخنه افکندن

رخنه افکندن
در چیزی ایجاد رخنه و شکاف کردن، کنایه از اختلاف و نفاق و جدایی میان دیگران انداختن
رخنه افکندن
فرهنگ فارسی عمید

براه افکندن

براه افکندن
مُرَکَّب اَز: ب + راه + افکندن، براه انداختن. بیدار کردن و راه نمودن. (آنندراج) :
رگ خواب است از افسردگیها رشته را تنگم
به هوئی این گران خوابان غفلت را براه افکن.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا

خرقه افشاندن

خرقه افشاندن
خرقه انداختن. رجوع به خرقه انداختن شود
لغت نامه دهخدا

خیمه افکندن

خیمه افکندن
فرود آوردن و خوابانیدن خیمۀ استاده. (آنندراج) :
بیفکن خیمه تا محمل برانند
که همراهان این منزل روانند.
، برپا کردن خیمه. کنایه از توقف کردن و اقامت کردن در مکانی. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا